خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ- بهمنیار پورسینا
فیلسوفانِ مسلمان اصطلاحی دارند بر مبنای قاعده ای که می گویند فاقد شیء معطی نمی تواند باشد و منظور آن ها این است که اگر موجودی، موجود دیگری را خلق می کند و می خواهد در آن صفتی بیفزاید، اگر خود فاقد آن صفت باشد نمی تواند آن را به شیء مخلوق بیفزاید. بحث البته ریشه در بحث های کلامی و الهیاتی دارد و مثلاً برای این استفاده می شود که مثلاً اگر خداوند – العیاذ بالله – فاقد صفت علم بود، نمی توانست موجوداتی دارای علم خلق کند و از آن جا که ما مخلوقات دارای صفت علم هستیم، خدا هم دارای چنین صفتی است. بحث البته دامنه دار و فنی است و نه من صلاحیتِ بحث درباره آن را دارم و نه این جا جای چنین بحثی است. می خواهم استفاده دیگری از این قاعده بکنم، و البته می دانم که چندان دقیق از این قاعده استفاده نمی کنم و به قول فرنگی ها استفاده من از آن loose است. بحث این است که اگر این اصطلاح را نه فقط در مورد خلق، که در مورد صنعت گری هم به کار ببریم، شاید بتوان آن را در مواردی معتبر دانست – هر چند در همه موارد معتبر نیست – و یکی از آن ها این است که کسی که خود هنری ندارد، نمی تواند آن هنر را به دیگران بیاموزد. فرض کنید من نواختن هیچ سازی را نمی دانم و تا حالا هم دستم به هیچ سازی برای نواختن نخورده است – کما این که در واقعیت هم همین طور است – و قصد می کنم که کلاسی دایر کنم و به دیگران نواختنِ، مثلاً، پیانو بیاموزم. انصاف می دهید که این کار از من بر نمی آید و چون «فاقد شیء» و این جا فاقد تواناییِ نواختنِ ساز هستم، قاعدتاً «معطی شیء» هم نمی توانم باشم. همین مسئله درباره نویسندگی هم صادق است. شباهت این دو به هم این است که این دو از جنس فن و مهارت اند – به قول فرنگی ها از جنس know how هستند، نه know that. اولی این است که بتوانی کاری را چگونه باید انجام داد، مثلاً چگونه باید دوچرخه سواری کرد، و دومی این که گزاره هایی درباره چیزی بدانی. مثلاً این که برای راندنِ دوچرخه فلان فشار باید بر پدال وارد شود و فلان ماهیچه ها درگیر می شوند و فلان نورون ها فعال می شوند. ممکن است من بزرگ ترین دانشمند عصب شناسی باشم و تمام عمرم را صرفِ مطالعه این کرده باشم که در دوچرخه سواری، نورون ها چگونه عمل می کنند، اما به عمرم سوار دوچرخه هم نشده باشم. نوشتن داستان و نواختنِ ساز هم از این دست است. ممکن است من همه چیز را درباره زاویه دید و روایت و سایر چیزها بدانم، اما به عمرم نتوانسته باشم یک صفحه داستان بنویسم، یا در مورد موسیقی، ممکن است من همه چیز را درباره نت ها و سایر موارد مربوط به پیانو بدانم، اما از نواختنِ یک قطعهی سی ثانیه ای ناتوان باشم. انصاف می دهید که اگر قرار است داستان نویسی یا نواختنِ موسیقی به دیگران بیاموزم، باید علاوه بر دانشِ از نوع گزاره ای، دانش از نوع مهارت هم داشته باشم.
*
روزنامه نویسی را می شناسم که، از بد حادثه، بسیار در این کار بی استعداد است و هر چند، به دلیل آشنایی شخصی، او را در شبکه های مجازی دنبال می کنم، عموماً رغبتی به خواندنِ کارهایش ندارم و می دانم که از او به اصطلاح چیزی در نمی آید. همین چند روز پیش بود که دیدم، از موضعی بسیار بالا، استوری ای در اینستاگرامش منتشر کرده بود که «بالاخره تسلیم شدم» و تبلیغِ کلاس روزنامه نویسی اش را منتشر کرده بود. از این که حضرت استاد شان خود را اجل از تدریس این فن می دانستند و بالاخره تسلیم شدند بگذریم، اما همان موقع که آن پست را دیدم به این فکر افتادم که آیا واقعاً از این کلاس ها، که استادِ آن الحق و الانصاف فاقد شیء است، نویسنده ای در می آید؟ همه ما به اصطلاح «نویسندگانی» را می شناسیم که چپ و راست کلاس نویسندگی خلاق برگزار می کنند و گاه این کلاس ها چندین ترم است و بعد هم به شاگردانشان جایزه می دهند و به لطایف الحیل آقای روزنامه نگار و انتشاراتی اش کتاب را به چاپ چندم می رسانند، اما تا به حال نویسنده ای که به اصطلاح سرش به تنش بیرزد از هیچ کدام از کلاس ها بیرون نیامده است. سخت نیست. می توان رفت و از همه کسانی که این کلاس ها را برگزار کرده اند فهرست شاگردانشان را گرفت و دید، و از طرف دیگر، نویسندگانی که سرشان به تنشان می ارزد هم چندان زیاد نیستند. می توان رفت و دید آیا در کلاسی شرکت کرده اند؟ از جلال آل احمد تا محمود دولت آبادی و رضا امیرخانی و حسن بنی عامری، که نویسندگانی الحق خوب از جنس و نسل و البته عقیده سیاسی و مذهبی متفاوتی هستند، می توان دید که هیچ کدام نه کلاسی شرکت کرده اند و نه کلاسی برگزار کرده اند و حتی بعضی مثل رضا امیرخانی در ذم این کلاس ها به درستی قلم فرسوده اند. حالا احتمالاً برخی خواهند گفت که این نویسندگانی که کلاس برگزار می کنند فاقد شیء نیستند، بلکه کتاب های متعدد منتشر کرده اند و جایزه ها برده اند. اگر این را بگویید، معلوم می شود که حرف مرا نفهمیده اید. بحث این نیست که این حضرات نمی توانند چند کلمه را کنار هم بچینند و درخت بیچاره را برای این ترهات ما لایعنای خود قطع کنند. بحث بر سر توانایی است. من هم می توانم کمانچه را در دست بگیرم و صداهایی از آن در بیاورم، اما آیا در این صورت می توانم «انا رجل» سر بدهم و خواهان جایگاهی در کنار کیهان کلهر برای خودم باشم؟
*
بگذارید حتی از این هم فراتر روم. حتی «دارای شیء» هم نمی تواند با کلاس نویسنده تربیت کند. حتی اگر تولستوی و داستایفسکی را هم از گور بیرون بکشیم و کلاسی تشکیل دهیم، نهایت کاری که آن ها می توانند انجام دهند این است که نوشته های شاگردان را بخوانند و تشخیص بدهند که کدام از آن ها با استعداد تر است و بعد گرفت و گیرهای کارهای او را به او بگویند و امیدوار باشند که او بتواند آن ها را در کارهای بعدی اش رفع کند. کار بهتر این است که، به قول رضا امیرخانی، او را به قفسه کلاسیک ها راهنمایی کنیم تا از استادانِ فن، نویسندگی بیاموزد.
نظر شما